درهای سرگردان

كتاب درهاي سرگردان اثري است از جلي جانسون به ترجمه ي بهار مينايي زاده و چاپ انتشارات پرتقال.

پس از انفجار درگاه سحرآميز ميان دو دنياي تالهيون و ورا، مردم كه از جادوي سركش و خطرناك باقي مانده در تالهيون مي ترسند، با صدها بچه ي ورايي صاحب جادو كه از اين انفجار مهيب جان سالم به در برده اند، به دشمني مي پردازند. از اين رو بچه ها كه از زندگي پيشين خود هيچ خبري ندارند چاره را در فرار و مخفي كردن خود مي يابند اما آن ها تنها كساني هستند كه مي توانند دنياي ميزبان را نجات دهند، البته قبل از اين كه به نابودي كشيده شوند.

لي لي دست هايش را پايين تر آورد و گفت: «رگارا توي خطر بزرگيه، من براي نجات شهر به كمك شما احتياج دارم.»

روك انتظار شنيدن هر چيزي را داشت، جز اين. پيش از آن كه او يا دريفت بتوانند به پاسخشان فكر كنند، فاكس خودش را منقبض كرد و غرشي كرد تا به آن ها هشدار دهد.

دريفت، همان طور كه دستش را پشت فاكس مي گذاشت، پرسيد: «چيه؟ چيزي شنيدي؟»

كمي بعد، روك هم صدا را شنيد؛ صداي پاهايي كه به درختزار مي رسيدند و بعد سايه ي چند نفر از پشت درخت ها بيرون آمد.

خون روك در رگ هايش منجمد شد. آن ها چهار نفر بودند و همه شان يونيفرم پاسبان هاي رگارايي را به تن داشتند.

اين يك دام بود و آن ها به لي لي اجازه داده بودند آن ها را توي اين دام بيندازد.